آقا جان
مهمان کن
دهر را
به شهادتینی
کنار بستر احتضار ثانیه ها
و من را
به جرعه ای عروج
میان ابهام سایه ها
محمد عابدینی
1385
آقا جان
مهمان کن
دهر را
به شهادتینی
کنار بستر احتضار ثانیه ها
و من را
به جرعه ای عروج
میان ابهام سایه ها
محمد عابدینی
1385
و حسرت یعنی یک نگاه
گره خورده در قاب خالی یک پیام
سفر کرده در باغ معانی
و بازگشته با دستی تهی
و دوباره
چشم در چشم
روبروی قاب خالی یک پیام
محمد عابدینی
1385
گاهی خودم به حال خودم گریه می کنم
آن وقت ها که از غم تو شکوه می کنم
شعری که ناشیانه برایت سروده ام
در کادویی ز اشک به تو هدیه می کنم
محمد عابدینی
1384
آقاجان
آه ها
در ازدحام درد ها
راه حنجره ها را گم کرده اند
واژه ها
با زنبیل های خالی
از بازار ملکوت باز گشته اند
و تمنا ها
بر دامن ظهور چنگ زدهاند
آقاجان برگرد
محمد عابدینی
1385