لبـــ تــشــنــه ــتــریـن زائـــرِ دریـای سـرابـم
دلــــ ــــداده و درمــــانـــده و در دام شـرابـم
شک نیست که تقصیرِ دو چشمِ شبِ او بود
این گـونه که دیـوانـه و سـرمـست و خـرابـم
محمد عابدینی
1389
لبـــ تــشــنــه ــتــریـن زائـــرِ دریـای سـرابـم
دلــــ ــــداده و درمــــانـــده و در دام شـرابـم
شک نیست که تقصیرِ دو چشمِ شبِ او بود
این گـونه که دیـوانـه و سـرمـست و خـرابـم
محمد عابدینی
1389
سـیـب خـیـالِ روی تـو را گـاز می زنم
نـام تـو را که می شنوم سـاز می زنم
یک شب از آسمان خـیالم عبور کن...
پــروانــه وار دســت بـه پـرواز می زنم!
محمد عابدینی
1389
قــطـار قـافـیـه در ایــســتــگاهـ بــاران بـود
و چـشـم ـهـای غــزل خـیره بـر بیابان بـود
و یک نـفر که دلش مثل شعر می جوشید
و آسمان که لـبش مـاه بـود و خـندان بـود
محمد عابدینی
1390/7/6
از عــرش خـــدا صــــدای پـــا مــی آیــد
بــی پــرده تــر از پـیـش خـدا مــی آیــد
گـر خـوب بـه قـلـب مـن تـوجـه بـکـنـیـد
از سـینه صدای یـا رضــا (ع) مــی آیــد
محمد عابدینی
1387
مـی خـواسـتم رفــیـق تو باشم ولی نشد
انــگــشــتــر عــقـــیــق تو باشم ولی نشد
دریـــای بــی کـــرانـــه ـی مـــوّاج بــودی و
مـی خـواسـتـم غـریــق تو باشم ولی نشد
می خواستم در این تب رندانه، طبق عشق
مــســتــانـه زیــر تــیـــغ تو باشم ولی نشد
تــو پـــیــر مــاه روی خـــرابــات بــاشــی و
مــن ســالــک طــریـــق تو باشم ولی نشد
مـشکل تـرین مـعادله ـی عـشق باشی و
مــن پــاســخ دقـــیـــق تو باشم ولی نشد
آقـای حـاج هــمّــتِ مــعـروفِ جـبـهـه ها !
می خـواسـتـم رفــیـق تو باشم ولی نشد
محمد عابدینی
1391/6/31
به بهانه ـی ولادت حضرت بانو
و ماه حاجی رندی ست در طواف حرم
و کـهکـشان که قـدم می زنـد کنار ارم
و مـن کــبـوتـر شــیـدای گــنـبـدت بـانـو
و آسـمان چه حـقیر است زیر بال و پرم
پی نوشت:
و آب قم که به سر شور عاشقی دارد!
و آفتاب که زل می زند به فـرق سـرم!
محمد عابدینی
1391/6/28
رخـصـت بـده دمـی بــنـشـیـنـیـم در بـقیـع
پــا هـا فــتــاده از نــفـــس انــگـار در بـقیـع
این کوله بار بغض که بر دوش سینه هاست
ای کاش سـر گـشـوده شـود بر سـر بـقیـع
با چـشم های حـسرتمان روضـه خوانده ایم
در عــرش خــاک هـای ســمــاواتـی بـقیـع
چـیـزی شـبیـه حـال عـلـی در مدینه است
بـی اشــک گـریـه کـردنـمـان در دل بـقیـع
از شـعله های چـشم تو می سوخت کربلا
پــــروا کــــن آفــتــــاب ز بـوسـیـدن بـقیـع
محمد عابدینی
1390/1/30
دارد غزل به عشقِ تو آغاز می شود
مثل گلی که با نفست باز می شود
می بارد آسمانِ غزلپوشِ بیت ها
هر مصرعی مسافرِ یک راز می شود
احساسِ عاشقانهِ پنهانِ روزگار
در صحنِ چشم های تو ابراز می شود
حاجت به عقل و بیّنه و احتجاج نیست
در آیه های موی تو اعجاز می شود
پایانِ راه آتشِ سوزانِ دوزخ است
وقتی که از مسیرِ تو اعراض می شود
وقتی هوا هوای تو شد آیه های نور
پاسخ به استخارهِ پرواز می شود
نامت محمّد است و در اعماقِ میمِ تو
باران و عشق و قافیه آغاز می شود
محمّد عابدینی
1391/6/24
سنگین تر از مصیبت تو درد و داغ نیست
وقتـی بـرای قـبـر تـو حـتـی چراغ نیست
مـسـت انـد از سـبـوی کـلامـت زراره ها
سروی به امتداد تو در صـحن باغ نیست
پـر می کشد کبوتر احساس من ... ولی
جـز بـر فــراز گــنـبـد تـو اشـتیاق نیست!
مـثل عـلـی مـسافر این کوچه ها شدی
ایـن مـثـل مرتضی شدنت اتفاق نیست
حـل می شود شـبـانه مـعمای بغض ها
وقتی که ماه روشن تو در محاق نیست
محمد عابدینی 1391/6/22
چقدر مـزّه ـی تـلخِ سکـوت تـکراری ـست
برای من که صدای تو چـای افطاری ـست
مــیـانِ خـــاطـره هایـت نــمـاز مـی خـوانم
کـه بـا شـکـفتنِ یادت بـهار اجباری ـست!
محمد عابدینی 1389