آقای کوچولوی خانهِ من
هر چقدر دلت میخواهد بازی کن
میگویند هر کسی کودکی دارد در درون
و تو کودکِ بیرونِ منی
تا میتوانی کودکی کن
وقتش که برسد
خیلی چیزها را خواهی فهمید
و آن وقت شاید دیگر دل به این بازی ها ندهی
و دلت بخواهد چفیه ات را دور گردنت بیندازی
پیشانی بندت را ببندی
سلاحِ غیرتت را در دست بگیری
و با فرمان رهبرت
آرام و قرار را بستانی
از آنهایی که به ستم گرفتند
اسباب بازی ها را از دستانِ پسربچه ها
و عروسکها را از آغوشِ دختربچه ها
در یمن و بحرین
عراق و سوریه
نیجریه و افغانستان
و فلسطین و لبنان
مجاهدِ کوچکِ من
بازی هایت را زودتر بکن
خیلی کار داریم
سیب خیال
شاید خدا اینگونه میخواهد... اگر گاهی
گم میشود راهی ... هویدا میشود راهی
خم میشود زانوی قلبم زیرِ این احساس
باید شکست این بغض را با تیشهِ آهی
این موج برمیگردد از دریا... تحمّل کن
این را نمیفهمد تنِ بیتابِ یک ماهی
هر بیت و هر شعری که میگویم برای توست
حالا اگر کوهی شود ... حالا اگر کاهی
یک یک غزل ها را به نامت میکنم... امّا
تو باز هم من را برای خود نمیخواهی
محمد عابدینی
بی تردید
فرزندان ما
نام نحس اسرائیل را
نه روی نقشهِ جغرافیا
که لابلای صفحه های پوسیدهِ تاریخ
پیدا خواهند کرد
سلام
همگی دعوتید به:
صفحه شخصی اینستاگرام بنده
m.abedini.63
پیشاپیش خیرمقدم میگم