سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سیب خیال

 

سیب خیال

گاهی دلت می خواهد دست هایت را به آسمان بلند کنی و خدا را شکر کنی به خاطرِ این که رادیوی ماشینت دکمه ی آف دارد و وقتی دیگر کارد به استخوانت رسید و از حرف های صد من یک غاز مجریِ بیکارِ آن جانت به لبت رسید می توانی به جای این که با یک فروند قفلِ فرمان پنلِ پخشت را معدوم کنی با لمس کردن نوکِ انگشتِ سبابه ات با کمال ظرافت و لطافت صدایش را از بیخ و بن ریشه کن کنی و خودت را به خانه برسانی و لب تابت را باز کنی و همه ی درد دل ها و گلایه ها و بد و بیراه هایت را بچینی سر سفره ی وبلاگت و از دوستانت دعوت کنی تا در این مصائب شریکِ غم هایت باشند! به گمانم غلظتِ دراماتیکِ حرف هایم مقداری زیاده از حد شد ولی باور کنید این روز ها خیلی حرص خوردم از دست این رسانه های فرهیخته و فرهنگساز! چهارشنبه سوری در راه است و باز هم باید بنشینیم و دست هایمان را بگذاریم زیر چانه مان و یک دلِ سیر تماشا کنیم این تیاترِ صدا و سیما را راجع به این برنامه ی اسفبار آخرِ سال. اسمش را گذاشته اند فرهنگسازی ولی نه این کاری که می کنند ساختن است و نه آن چیزی که می سازند فرهنگ.

تعارف که نداریم. الحمدلله از کسی هم که جز خدا ترسی نداریم. (البته جز همسرِ مکرمه!) لذا صاف و پوست کنده می گوییم که این چیزی که شما نامش را گذاشته اید چهارشنبه سوری از ریشه و بنیان باطل و غلط و خرافه هست و این که یک ملتی چند قرنی آن را به جا می آورده اند هم هیــــــــــــچ اعتبار و ارزشی به آن نمی افزاید. مگر نه این که هر وقت پیامبران بزرگ الهی هم مردمشان را از اباطیل و خرافات بر حذر می داشتند آن مردم نسبتا ناشریف هم در پاسخ می گفتند وااااا ! این چه حرفی است حاج آقا ... این کاری است که پدران و پدارنِ پدارن و پدرانِ پدرانِ پدارنِ...ِ ما انجام می دادند و با خودشان فکر می کردند حالا چون آن پدرانِ فرهیختیشان یک... کاری! را انجام می داده اند دیگر آن کار هر چقدر هم که منافی و معارض با بدیهیاتِ عقلی و انسانی باشد دیگر لازم الاجراء است و هر که آن را ترک کند به کلی از کسوتِ بشریت و انسانیت و تمدن مخلوع می شود.

گذشته از این که وقتی هم به نیاکان و اسلافِ خود مراجعه می کنیم و یک آمارِ سرانگشتی از آن ها می گیریم چهار تا آدم حسابی و فرهیخته را هم به زور می توانیم در بینشان پدا کنیم که اهل این بساط جاهلانه بوده باشند. باز هم لـــذا توصیه می شود وقتی می خواهی بگویی این رسمی است که از گذشتگانِ ما به ما ارث رسیده است یک تفصیلی قائل بشوی بینِ گذشتگانِ عاقل و گذشتگانِ نه چندان عاقل و بعد بنشینی چرتکه بیاندازی که چند تا از اون گذشتگان که این ارث را برای ما به یادگار گذاشتند از عقلای قوم بوده اند و چند تایشان از دسته ی دوم. این ها را گفتم چون خیلی حائز اهمیت است که بدانی وقتی یک مسئله ای از ریشه باطل و غلط بود نتیجه اش هم می شود همین ناهنجاری هایی که دیگر حال همه را حتی همین خرافه پسندان و خرافه پرستان را هم به هم زده است و این آخرِ سالی برای کسی دل و دماغ باقی نگذاشته است. این مَثلِ معروف را شاعر برای همین جا ها به رشته ی نظم در آورده است که: خشت اول چون نهد معمار کج / تا ثریا می رود دیوار کج. حالا هی تو بیا و بالای این دیوار کج را درست کن. خب معلوم است که راه به جایی نخواهی برد و چاره ای نداری جز این که تیشه را به ریشه بزنی و این انحراف و کجی را از بیخ و بن اصلاح کنی.

حالا با این مقدمات رادیو را روشن کن. تقریبا فرقی هم نمی کند که مهمان چه برنامه ای باشی. آن چیزی که از زبانِ اغلبِ این مجری های متشخص و با فرهنگ و اصیل و سنت شناس و فرهیخته می شنوی حرف های پوچی است در تحلیل تاریخی و ریشه یابی فرهنگی رسم زیبای همین چهارشنبه سوریِ پدرسوخته! از حلقومِ رسانه ی ملیِ جمهوری اسلامی می شنوی که این یک سنتِ شایسته و زیباست که مردم در طیِ مراسمِ شاد و قشنگی از روی شعله های آتش می پرند و می گویند:... ببخشید... می فرمایند سرخی تو از من و زردی من از تو!!! معذرت می خواهم ... می شود زحمت بکشی و بگویی ما الان دقیقا در چه قرنی داریم به سر می بریم؟! این حرف های شرک آلود و جاهلانه را که ما n سال پیش و قبل از طلوعِ خورشید اسلام هم می زدیم. دیگر چه کاری این همه زحمت و مقاومت و جهاد و انقلاب و جنگ و غیره برای حفظ این دین و این آئین؟ انگار چهارشنبه های آخر سال مردم یک پِلی بَک می زنند به همان عصرِ جاهلیت و آتش پرستی و فیلشان دوباره یاد همان هندوستان را می کند. صدا و سیما هم که این وسط خودش می شود وزارتِ فخیمه ی فرهنگ و ارشاد آتش پرستی و خرافات.

تلویزیون را هم که روشن می کنی مدام تصویرِ پسرانِ سوخته را می بینی که علیرغم شایسته بودنِ این رسم پسندیده که اجدادِ خدابیامرزمان برایمان به ودیعه گذاشته اند در اثر مراعات نکردن نکاتِ ایمنی دچارِ سانحه شده اند. یک وقت خدای نکرده به مخیله ات خطور نکند که ما در این نقطه دچار خلا فرهنگی و فکری هستیم ها. نه! سنت ها را باید حفظ کرد. حتی اگر سنت بی ارزش و شوم و تلخی مثل چهارشنبه سوری باشد. در عوض به جای فرهنگسازی فکری و بالا آوردن سطح فرهیختگی جامعه با نشان دادن چهره های سوخته و چشم های نابینا شده مردم را از خطر آتش می ترسانیم و لابد پیش خودمان هم فکر می کنیم که این ترساندن یعنی فرهنگ سازی و لابد باید تابلوی صدا و سیما را هم بر دارند و جایش یک بیلبودِ بزرگ بگذارند که رویش نوشته باشد کارخانه ی فرهنگسازی!

نه برادر من! این ره که تو می روی به ترکستان است. این بذری که تو داری امروز با لیِبلِ فرهنگسازی و سنتِ نیاکان و رسمِ پدرانمان می کاری میوه اش می شود همین چیزی که مجبور می شوی پلیس و اورژانس و آتشنشانی هایت را در حال آماده باش قرار دهی تا بلکه دو تا جوان کمتر مثل ذغال بسوزند و از آن بد تر خسارت های فکری و معرفتی است که نه پمادی برای درمان آن در داروخانه های شما پیدا می شود و نه زخم هایش به این زودی ها التیام پیدا می کند. این مرض را باید از ریشه علاج کرد و این دندانِ فاسد را باید کند و دور انداخت. به امید روزی که در آتش های چهارشنبه سوری هایمان همه ی خرافات و اباطیل و انحرافات و جهالت هایمان را بسوزانیم.


سیب خیال

مـیـدانِ آسـتـانـه و چـشـمی بـه گـنـبدت
درمـانـده و شـکـسـتـه و تـائـب کـنـارِ تـو

در دسـت های مسـئـلـتم یک سـلامِ داغ
در انـــتــظـارِ پــــاســخِ واجـــب کـنـارِ تـو

در انــعــکاسِ آیــنــه هــایــت ســروده ام
شـعـری بـرای حـضـرتِ صـاحـب کـنـارِ تـو

پـــروانــه وار دورِ حـــرم بــال مــی زنــنــد
روزی هــــزار عـــالــم و کاسـب کـنـارِ تـو

رویـای هـر کـبـوتـرِ شـیـدای صـحـن هـات
یـک آشــیـانِ گــرم و مـنـاســب کـنـارِ تـو

الـفـاظ هـم بـه اذنِ تـو اعـراب مـی دهـند
هـسـتـنـد جـار و جازم و نـاصـب کـنـارِ تـو

شیرین تر از حـلاوتِ سـوهانِ حاج حسیـن
هــر روز صــبـح درسِ مــکاسـب کـنـارِ تـو

محمد عابدینی
آستان مقدس حضرت معصومه سلام الله علیها
1390/12/16


 

انتخابات

من که ماهواره ندارم ... (بخدا !) اما بی خبر از حال و هوای شبکه های ضد ایرانی ماهواره هم نیستم ... بی خبر نیستم که هر روز و هر ماه و هر سال از خروس خوانِ صبح تا بوقٍ... (ببخشید!) تا آخرِ شب حقوقِ طیب و طاهری را که از بیت المالِ مسلمینِ ایالاتِ متحده در حلقومِ نجیبشان ریخته می شود را می گیرند کفِ دست و چپ می روند و راست می روند و خودِ وزینشان را بالا و پایین می کنند و سرشان را به سقف های کاذبِ استودیو هایشان می کوبند که آااااای ملت آریایی و هخامنشی و فلانی و بهمانی ... این نظام و رهبر رو دولت و روحانیت و همه و همه دیکتاتورهایی بیش نیستند و مردم ایران از دست مظالمِ این ها به ستوه آمده اند همین امروز و فرداست که دورانِ استبدادِ این ها خاتمه پیدا کند فــــــلذا نروید و رای ندهید و از این نظام پشتیبانی نکنید و ساندیس نخورید ! 

از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان از آن طرف وقتی در میانِ مردم قدم می زنم و گاهی چشم در چشمِ راننده در آیینه ی وسطِ تاکسی و گاهی هم موقعِ حساب کردنِ پنیر و رب رو در روی بقالِ محل و گاهی هم موقعِ خریدنِ گوشتِ تازه ی گوسفندی (این تکه را تخیلی نوشتم!) چهره در چهره ی قصاب با صفای محل صحبت می کنم و صحبت می شنوم هــــــــیچ ردی از این که همه آن حرف های ماهواره ای کشک است و پشم است و همه جا گل و بلبل است و نامِ نظام را که با صدای آهسته هم زیرِ لب بیاوری مردم گریبان چاک می کنند و امثالهم نمی بینم ... مردم خیلی عادی راه می روند و گاهی هم غر می زنند و گاهی هم بعضی از اراجیفِ این شبکه های غیر مجاز ! را با هم و در خلوت هایشان به دور از چشم ما آخوند ها تکرار می کنند !

وقتی دست از سر مردم و ماهواره ها بر می دارم و می روم سراغِ برادرانِ عزیزِ اپوزوسیون در داخلِ کشور باز هم اوضاع به همان صورت در نظرم جلوه می کند. یک مملکتِ آشفته پر از دروغ و نیرنگ و ظلم و استبداد و نارضایتی و سرکوب و تحجر و مردمی که دیگر به این جایشان رسیده است و یک جرقه کافیست تا خرمنِ عظیمِ بغض ها و درد های ملت منهدم شود و کلا خاورمیانه برود روی هوا ! وقتی همه ی این ها را می بینم چشم هایم را می بندم و روزی را تصور می کنم که مثلا قرار است حکومت به مناسبتِ سی و سومین سالگردِ پیروزی همین انقلابِ ظالمِ مستبدِ دیکتاتور راهپیمایی برگزار کند. یا مثلا قرار است به حمایت از مردمِ عرب و غیرآریایی فلسطین در روزِ قدس یک راهپیمایی دیگر بر پا کند یا برای انتخابِ رئیس جهمورِ بد و خبرگانِ بدتر و شورا های بدترتر و همین آخری وکلای مجلسِ بدترترتر انتخابات برگزار کند.

خب از هر بچه ی منطق نخوانده ای هم که بپرسی بدونِ مکث می گوید معلوم است که در این صحنه ها هر چیزی را ممکن است ببینی الا مـــــــردم ... این مردمی را که آن ها توصیف کردند در این شرایطی که باز هم آن ها توصیف کردند با وعده ی تضمینی وامِ بدون بهره ی مسکن هم نمی شود به خیابان ها کشید چه برسد به ساندیس ... آن هم ساندیس های ما که وقتی چشمت را می بندی و یک قُلپ از آن دانلود می کنی هر چقدر به ذهنت فشار هم می آوری و در خاطراتت سِرچ می کنی طعمِ هیچ کدام از میوه های شناخته شده و شناخته نشده توسطِ بشر هم در ذهنت نقش نمی بندد ! این آخری را به خاطر دلِ پُرم از این ساندیس ها نوشتم !

اما ... و به قولِ رفقای آذری زیانمان آاااامـا ! فردایش وقتی برای خالی نماندنِ عریضه و یا احساسِ تکلیفِ شخصی به خیابان می روم و سرِ راه کلی هم سرِ خدا و نظام و رهبر و شهدا منت می گذارم و لابد با خودم می گویم بالاخره اگر من نروم پس کی برود و یا این که می گویم اگر قرار باشد من بیایم و آن بقالِ محل و آن راننده ی تاکسی و آن قصابِ خیالی هم بیایند دیگر چه فرقی است بینِ من که اسطوره ی بصیرت هستم با آن ها که عوام الناسی بیش نیستند ... یِیهو (درست بخوانید تا حقِ این ییهو ادا شود) حضورِ غیرِ قابلِ توصیف و غیرِ قابلِ پیش بینیِ همان ملتِ موصوف برق را از چشمان از حدقه بیرون زده ام می پراند و تنها دغدغه ام این می شود که زیرِ دست و پای سیل این مردم که قرار نبود اصلا امروز پیدایشان بشود لـِــــه نشوم و این سرمایه ی عظیمِ بصیرت و آگاهی ام ناغافل تلف نشود !

با صدای بلند که جرات نمی کنم اما زیرِ لب خطاب به همان مردمِ کذایی می گویم شما دقیقا این جا چکار می کنید ؟ ! ! ! و علامتِ تعجب هایش را هم یک به یک برایشان با صدای بلند و رسا می خوانم ... شما طبقِ محاسباتِ دقیق و پیچیده ی من الان باید در منزل هایتان پای ماهواره نشسته باشید و یک کاسه ی پر از تخمه هم این طرفتان باشد مشغول حفظ کردن دیالوگ های سریال های فارسی1 یا تحلیل های آب دوغ خیاریِ شهرام جان یا خبر های اورژینالِ بی بی سیِ صِـدیق باشید و اصلا در خاطرتان هم نباشد که دیروز راهپیمایی ای بوده یا امروز انتخاباتی هست ... طبق محاسبات من شما برای این نظام و انتخاباتِ آن تره هم نباید خرد بکنید چه برسد به این که از همان صبحِ خروس خوان که آن برادرانِ زحمتکشمان در لندن و لس آن جلس به استدیو هایشان می روند خود را به انتهای دوردست صف های رای گیری برسانید و شناسنامه در دست منتظرِ رسیدن نوبتتان بایستید.

نمــــــی دانــــــم ... اما گمان می کنم آن کسی که فریبِ سیاه نمایی های دشمن را خورده و پای چوبین بصیرتش لنگیده مـــــــن هستم که نتوانستم از پشتِ انبوهِ دروغ ها و سیاه نمایی ها و تدلیس های دشمنانه ی دشمنان جنسِ بلورین و راستینِ مردم کشورم را همان طور که هستند ببینم ... حالا می فهمم که چرا خمینیِ بزرگ فرمود این امت از امتِ رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم هم بهتر هستند و الان می فهمم دلِ خامنه ایِ عزیز به چه چیز هایی گرم است ... او می بیند و من نمی بینم ... همین! 

محمد عابدینی 1390/12/12


جمعه ها فـاصله ام با تو فـقط یک قدم است
نـبـض شـیــدایـی مـن در نـوسـانِ قلم است

غـــزلــم بــــیــت نـــدارد غــزلـــم آواره است
غـزلم نـقطـه ی گـنگی ز وجود و عـدم است

بــر لــبـم آمـــده جــانـم گــلِ نـرگـس بـرگـرد
شاید این نـوحـه ی جاویدِ لـسانِ عجم است

و اگــر جــانِ مـــرا خــواســتـه بــاشـیـد آقـــا
بـا زبـانِ خـودتـان پـاسـخ مـن صـد نعم است

دلِ احــساس مـرا عــطرِ حـضورت بـُرده ست
عـددِ عـاشـقـیــم بــیـشـتـر از هر رقم است

عـشـقـت از ابــرِ غـزل بـر سـرِ قـلـبـم بـاریـد
شـاهـراهِ سـفــرِ قـرمـزِ عـشقت رگـم است

چهارده قرن جـهان بی تو به خود می پـیچد
چهارده ساعت اگر مانده بیایی نه کم است

حـــالِ دلـــدادگــی ام رو بــه وخـــامــت دارد
قـرصِ خـورشـیـدِ جـمـالِ تـو دوای دلم است

هیـچکـس چون تو سزاوارِ غزل گفتن نیست
شاعرِ عشق تو هستم غزلت بر لـبم است

روی خورشید تو گر پشتِ زمان پنهان است
نـائـبـت خـامـنـه ای مـاهِ تـمـامِ شبم است

محمد عابدینی
1390/11/7